شکلات1
تاريخ : دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, | 17:17 | نویسنده : MILAD

 من یه شکلات گذاشتم توی دستش

اون یه شکلات گذاشت توی دستم

من بچه بودم

اون هم بچه بود

سرم رو بالا کردم

سرشو بالا کرد

خندید

خندیدم

گفت : دوستیم؟

گفتم : دوستِ دوست

گفت : تا کِی؟ تا کجا؟

گفتم : دوستی که « تا » نداره

گفت : تا وقتی که زنده ایم

خندیدم و گفتم : من که گفتم « تا » نداره

گفت : باشه ، تا آخر دنیا ، تا مرگ

گفتم : نه نه نه ، تا نداره

گفت : قبول ، تا اون دنیا ، خوبه؟ ، با هم دوستیم دیگه ، تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر کجا که باشه و من و تو هم باشیم

گفتم : تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه « تا » بزار

اصلا یه تا بزار از این سر دنیا تا اون دنیا

اما من تا نمیذارم

نگام کرد

نگاش کردم

می دونم باور نمی کرد

اون می خواست دوستیمون حتما « تا » داشته باشه

دوستی بدون تا رو نمی فهمید

گفت : بیا واسه دوستیمون یه نشونه بذاریم

گفتم : باشه ، تو بذار

گفت : شکلات

هر بار که همدیگه رو می بینیم ، یه شکلات مال تو ، یکی مال من ، باشه؟

گفتم : باشه

هر بار که می دیدمش یه شکلات میذاشتم توی دستش

اون هم یه شکلات توی دست من

به هم خیره می شدیم

یعنی که دوستیم

دوستِ دوست

من تند شکلاتم رو باز می کردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند می مکیدم

می گفت : شکمو ، تو دوست شکمویی هستی

شکلاتش رو نمی خورد

با خودش می برد و میذاشت توی یه صندوقچه

می گفتم : بخورش

می گفت : تموم میشه ، میخوام تموم نشه ، برای همیشه بمونه

هیچکدومش رو نمی خورد

ولی من می خوردم

گفتم : اگه یه روز شکلاتهات رو مورچه ها بخورن یا کرمها ، اونوقت چیکار می کنی؟

گفت : مواظبشون هستم ، نگهشون میدارم تا وقتی که دوستیم

و من شکلاتم رو میذاشتم توی دهنم و می گفتم : نه نه ، تا نداره ، دوستی که تا نداره

یه سال ، دو سال ، ده سال ...

اون بزرگ شده

منم همین طور

من همه شکلاتهام رو خوردم

اون همشو نگه داشته

امشب اومده که خداحافظی کنه

میخواد بره

بره اون دور دورا

میگه میرم ، ولی بر میگردم

میدونم دیگه بر نمی گرده

یادش رفت شکلات به من بده

من یادم نرفت

یه شکلات گذاشتم توی دستشو گفتم : این برای خوردن

یه شکلات هم گذاشتم کف اون دستشو گفتم : اینم آخرین شکلات واسه صندوقت

هر دو تا شو خورد

خندیدم

خندید

می دونستم دوستی اون « تا » داره

تا امشب

داشت می رفت که پرسیدم : یه صندوقچه پر از شکلاتِ نخورده به چه درد می خوره؟

لبخند زد و گفت : روزای تلخی که کنارم نیستی لازمم میشه

خداحافظی کرد

یه  خداحافظی برای ده سال

رفت...

ولی فکری برای تلخی های من نکرد...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • عجله
  • قالب بلاگفا
  • در بی نهایت