دل نوشته های عاشقانه و عکس های رمانتیک
زندگی باید کرد ! گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه با سوسوی امیدی کمرنگ زندگی باید کرد ! گاه با غزلی از احساس گاه با خوشه ای از عطر گل یاس زندگی باید کرد ! گاه با ناب ترین شعر زمان گاه با ساده ترین قصه یک انسان زندگی باید کرد ! گاه با سایه ابری سرگردان گاه با هاله ای از سوز پنهان گاه باید روئید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی پایان لحظه هایت بی غم ............ روزگارت آرام ........
مانده ام سر در گریبان بی تو در شب های غمگین بی تو باشد همدم من یاد پیمان های دیرین آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد آتش عشق و محبت در خزان سینه افسرد کنون نشسته در نگاهم تصویر پر غرور چشمت یک دم نمی رود از یادم چشمه های پر نور چشمت آن گل سرخی که دادی در سکوت خانه پژمرد
هر چند نمیدانم خوابهایت را با که شریک میشوی اما هنوز ، شریک تمام بیخوابیهای من، تویی
من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات و از این غربت تلخ که به اجبار به پایم بستند می گریزم از شب می گریزم از عشق و تو ای پاک ترین خاطره ها همه جا در پی تو می گردم...
مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتای من اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است زیر پای توست تنها جای عشق مادر ای چشم و چراغ زندگی قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گاه خستگی هایم توئی مادر ای تنهانرین ما وای عشق یاد تو آرام می سازد مرا از تو آهنگی گرفته نای عشق صوت لالائی تو اعجاز کرد مادر ای " پیغمبر زیبای عشق " ماه من پشت و پناه من توئی جان من ای گوهر یکتای عشق دوستت دارم تو را دیوانه وار از تو احیاء شد چنین دنیای عشق ای انیس لحظه های بی کسی در دلم برپا شده غوغای عشق تشنه آغوش گرم تومنم من که مجنونم توئی لیلای عشق
وقتی کسی که هستی تو هست می رود شاید که اندکی بنشیند کنار تو اما کسی که بار ِ سفر بست می رود آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش چون طفلی از کنار تو با دست می رود رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
خسته ام دیگر ازین فریاد ها خسته از دلبستگی و یاد ها خسته از این دشمنان خانگی خسته ام از گردش چرخِ فلک خسته از ایمانم و تردید و شک خسته ام دیگر ازین آوارها خسته از ظلم و بد و آزارها خسته ام از تابش مهر و قمر خسته از بی فطرتان بی هنر خسته ام، خسته ام…
عشق را در آسمان قلب و روح من ببین عشق من در ذهن و در جان من است عشق من تنها خدای ِ آسمان روشن است عشق من یادش بود آرام دل ، یاد او هر غصه ای را مرهم است گر، به او دل خوش بدارم روز و شب جان خسته کی فتد در تاب و تب ؟ گر سزاوار ره کویش شوم فارغ از دنیا شده ، سویش روم دل زقید بندها وا میشود در بهشت اولینش باز ماوا میشود مرغ دل تنها سبکبال و رها رو بسوی عرش اعلا میشود عاشق شدن چيز ساده ايست . . . مهم عاشق ماندن است ، بي انتها.. بي زوال.. تا ابد.. بي منت....!
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم ما به هم بد کردیم ما به هم بد گفتیم ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم از شما می پرسم ما که را گول زدیم ؟
که بال مرغ آوازم شکسته ست نمی دانم چه می خواهم بگویم گهی می سوزدم گه می نوازد گهی در خاطرم می جوشد این وهم سیه داروی زهرآگین اندوه فغانی گرم وخون آلود و پردرد که می کوبد سر شوریده بر سنگ سرشکی تلخ و شور از چشمه دل شرنگ خشمش از نیش جگر سوز پریشان سایه ای آشفته آهنگ که بی سامان به ره افتد شبانگاه درون سینه ام دردی ست خونبار غمی افتاده دردی گریه آلود
نه تلخم ، نه شیرین ، مزه ی بی تفاوتی میدهم این روزا ، جنس حالم زیاد مرغوب نیست
نمیدانم چه میخواهم خدایا / به دنبال چه میگردم شب و روز چه میجوید نگاه خسته من/ چرا افسرده است این قلب پر سوز
باران را در آغوش می گیرم و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم تو با آغوشی باز... با آغوشی پر از نفس های پاییزی به استقبالم می آیی... و مرا تنگ در آغوشت می گیری و یک نفس عمیق تو کافیست برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...
فرق است میــان آنــکه یـــارش در بــر . . . با آنـــکه دو چشــم انتظـــارش بــر در
زن ها هم خــدایند . . . زیبــا ، انتقــام جو و عـاشق پیشه . . . می آفریننــد و انتظار پرســتش دارند
با یار ناجوانمرد دیگر چه می توان گفت با محرمان غمناک بهمرهان ناشاد با همدمان دم سرد دیگر چه می توان گفت با بدقمار بدنرد با بد رگان نامرد با رهزنان بی درد دیگر چه می توان گفت مردانگی چو شد ننگ بر مرد عرصه شد تنگ فهلی چو خاری آورد دیگر چه می توان گفت در شهر خالی از مرد با خاطری پر از درد شبرو شب است و شبگرد دیگر چه میتوان گفت
تو كه در باور مهتابی عشق فكر امروزت باش زندگي ثانيهای است در شبی مهتابی وز دلی غمزده در بستر عشق و تماميت دنيامان را مي شود مثل نسيم بوسه بر قلب شقايق بزنيم خودمان را به خدا بسپاريم دلمان را به اميد بودنت تنها نيست زندگي ثانيه ای است
غم روی جوانی کرده پیرم خردمندان همه دیوانه گردند دل و جان من از شادی هدف بود مرا بیدوست خوابی نیست، هرچند به عهد کودکی هم دایهء من ز بند هر که گوئی میگریزم
عکس های منتخب...
|
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.