من يک شکلات گذاشتم توي دستش .او يک شکلات گذاشت توي دستم .
من بچه بودم . او هم بچه بود. سرم را بالا کردم او هم سرش را بالا کرد . ديد که مرا ميشناسد .
خنديدم . گفت :« دوستيم ؟ »
گفتم : «دوست دوست »
گفت : « تا کجا؟»
گفتم : دوستي که « تا » ندارد !.
گفت : « تا مرگ ! »
خنديدم و گفتم : « گفتم که تا ندارد ! »
گفت : « باشد ، تا پس از مرگ !»
گفتم :« نه نه نه ، تا ندارد » گفت :« قبول تا آنجا که همه زنده ميشوند،يعني زندگي پس از مرگ . باز با هم دوستيم . تا بهشت تا جهنم ، تا هر کجا که باشد من و تو با هم دوستيم.»
خنديدم گفتم :« تو برايش تا هر کجا که دلت ميخواهد يک «تاا» بگذار . اصلا يک تا بکش از يک سر اين دنيا تا سر آن دنيا . اما من اصلا تا نميگذارم .»
نگاهم کرد .نگاهش کردم . باور نميکرد . مي دانستم او ميخواست حتما دوستي مان تا داشته باشد .
دوستي بدون تا را نميفهميد.
گفت:« بيا براي دوستيمان یک نشانه بگذاريم .»
گفتم : « باشد تو بگذار .» گفت :« شکلات .هر بار که همديگر را مي بينيم يک شکلات مال تو يکي مال من . باشد ؟ »
گفتم :« باشد .»
هر بار يک شکلات ميگذاشتم توي دستش . او هم يک شکلات توي دست من . باز همديگر را نگاه ميکرديم يعني که دوستيم .
دوست دوست .
من تندي شکلاتم را باز ميکردم و ميگذاشتم توي دهانم و تند تند آن را ميمکيدم .
ميگفت : « شکمو ، تو دوست شکموئي هستي »
و شکلاتش را ميگذاشت توي صندوق کوچولوي قشنگي .
ميگفتم :«بخورش ! » ميگفت :« تمام ميشود . ميخواهم تمام نشود . براي هميشه بماند .»
صندوقش پر از شکلات شده بود .
هيچ کدامش را نميخورد . من همه اش را خورده بودم .
گفتم :«اگر يک روز شکلاتهايت را مورچه ها بخورند يا کرمها . آنوقت چکار ميکني ؟ »
گفت :« مواظبشان هستم . » ميگفت ميخواهم نگهشان دارم تا وقتي دوست هستيم و من شکلات را ميگذاشتم توي دهانم
و ميگفتم : « نه نه نه تا ندارد . دوستي که تا ندارد . »يک سال . دو سال . چهار سال . هفت سال . ده سال . بيست سال شده است او بزرگ شده است
من بزرگ شده ام . من همه شکلات ها را خورده ام . او همه شکلات ها را نگه داشته است .
او آمده امشب تا خداحافظي کند .
ميخواهد برود . برود آن دور دورها ..
ميگويد :«ميروم اما زود برميگردم »
من ميدانم . ميرود و برنميگردد . يادش رفت شکلات را به من بدهد .
من يادم نرفت .
يک شکلات گذاشتم کف دستش گفتم :«اين براي خوردن . »
و يک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش و گفتم :« اين هم آخرين شکلات براي صندوق کوچکت » .
يادش رفته بود که صندوقي دارد براي شکلاتهايش . هر دو را خورد و خنديدم .
ميدانستم دوستي من « تا» ندارد .ميدانستم دوستي او « تا » دارد .
مثل هميشه .
خوب شد همه شکلاتهايم را خوردم . اما او هيچ کدامشان را نخورد .
حالا با يک صندوق پر از شکلات چه خواهد کرد ؟! ...
برای تویی که قلبم را شکستی می نویسم : تویی که خاطراتت تنها امید زیستن برای من است « همچنان دوستت دارم » می دانم که تو هیچگاه این جمله را درک نخواهی کرد اما نمی دانم چرا شاید تو هنوز وسعت عشق مرا در نیافته ای شاید تو هنوز نمیدانی که من چگونه دوستت دارم یادم می آید که می گفتی ساده باش حال ساده می گویم :« دوستت دارم » اگه همديگرو دوست داريد ، به هم بگيد ، خجالت نکشيد ، عشق رو از هم دريغ نکنيد ، خودتون و پشت القاب و اسامی مخفی نکنيد ، منتظر طرف مقابل نباشيد، شايد اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه!
بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید که روز تولدش مرد بنویسید که هرگز متولد نشد
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش مسیح بود بنویسید نامش دیوانه بود بر سنگ قبرم بنویسید خسته بود
اهل زمین نبود، نمازش شكسته بود
بر سنگ قبرم بنویسید شیشه بود
تنها از این نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید پاك بود
چشمان او كه دائما از اشك شسته بود
بر سنگ قبرم بنویسید این درخت
عمری برای هر تبر و ریشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید كل عمر
پشت دری كه باز نمیشد نشسته بود
آرام باش، ما تا همیشه مال همیم، همیشه عاشق و یار همیم
آرام باش عشق من، تو تا ابد در قلبمی، تو همه ی وجودمی
بیا در آغوشم، جایی که همیشه آرزویش را داشتی، جایی که برایت سرچشمه آرامش است
آغوشم را باز کرده ام برایت، تشنه ام برای بوسیدن لب هایت
بگذار لب هایت را بر روی لبانم، حرفی نمی زنم تا سکوت باشد بین من و تو و قلب مهربانت
خیره به چشمان تو، پلک نمیزنم تا لحظه ای از دست نرود تصویر نگاه زیبای تو
دستم درون دستهایت، یک لحظه رها نمیشود تا نرود حتی یک ذره از گرمای دستان لطیف تو
محکم فشرده ام تو را در آغوشم، آرزو میکنم لحظه مرگم همین جا باشد، همین آغوش مهربانت
چه گرمایی دارد تنت عشق من، رها نمیکنم تو را تا همیشه باشی در کنار قلب من
قلب تو میتپد و قلب من با تپش های قلبت شاد است، هر تپشش فریاد عشق و پر از نیاز است آرامم، میدانم اینک کجا هستم، همانجایی که همیشه آرزویش را داشتم
همانجایی که انتظارش را میکشیدم و هر زمان خوابش را میدیدم آن خواب برایم یک رویای شیرین بود....
در آغوش عشق، بی خیال همه چیز، نه میدانم زمان چگونه میگذرد و نه میدانم در چه حالی ام
تنها میدانم حالم از این بهتر نمیشود، دنیای من از این عاشقانه تر نمیشود
گرمای هوس نیست این آتش خاموش نشدنی آغوش پاکت
عشق است که اینک من و تو را به این حال و روز انداخته، عشق است که اینک ما را به عالمی دیگر برده
عشق است که من و تو را نمیتواند از هم جدا کند هیچگاه
خیلی آرامم، از اینکه در آغوشمی خوشحالم
خـــود را به من عادت نده مــــن مثــل هرکــس نیستـم
یک روز هستم پـــــیش تو یک روز دیـــگر نیستــــــم
از من مخواه عاشـق شدن عاشقـــی سرابی بیش نیست
آن کس که از مـن ساختند جزسایه ایی ازخویش نیست
هرگــز بـرایــــم دل مـــده چشمــــــان خود را تر نکـن
این وضع پـــر آشوب من آشفتــــــه و بـدتــــــر نکـــن
هرگــــز نگویی خواهمت من دوســــــــتت دارم هنـوز
تو حیف هستی نازنیــــــن در پای بی مهـــــــرم نسـوز
سر مستـــی و دلـــــدادگی ازمن گذشتس خستـه ام
من از عمق رفاقت ها، من از لطف صـداقت ها، من از بازی نور در سینه بی قلب ظلمت ها نمی ترسم، من از حرف جــــدایی ها، مرگ آشنایی ها، من از میلاد تلخ بی وفــــــــایی ها می ترسم.
من از پروانــه بودن ها، من از دیــوانه بودن ها، من از بـازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم، من از هیچ بودن ها، از عشـــــــق نداشتن ها، از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم
بخواب آروم تو آغوشم نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من تو پاییز و بهار من
لالالا لا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه
لالالا لا گل گندم، نشی تو بی قراری گم
لالالا لا گل مریم، چشات رو هم می ره کم کم
لالالا لا گل یاسم، ازت می خونه احساسام
لالالا لا گل پونه، عزیزم رفته از خونه
لالالا لا گل زردم، ببین بی تو پر از دردم بخواب آروم تو آغوشم نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من تو پاییز و بهار من
لالالا لا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه
لالالا لا گل گندم، نشی تو بی قراری گم
یاسر بختیاری که با نام هنری «یاس» (متولد ۳۰ خرداد ۱۳۶۱ در تهران) خواننده رپ فارسی است. و از چهرههای موفق موسیقی رپ فارسی به شمار میرود. مضمون بیشتر ترانههای یاس انتقاد و اعتراض به مشکلات و بحرانهای اجتماعی نظیر فقر، اعتیاد، بی کاری، جنگ، روسپیگری، خودکشی، طلاق و غیره است. یاس نخستین خوانندهٔ رپ فارسی است که از ایران برای پخش موسیقی خود مجوز گرفت. اولین ترانهٔ وی که به طور قانونی در ایران منتشر شد یادت نره نام داشت که را به همراه مجید غفوری، خواننده پاپ اجرا کرده بود.یاس کنسرتهایی در شهرهای مختلف آمریکا برگزار نمودهاست و تجربهٔ شرکت در نشستی موسیقیایی در راستای معرفی و توسعه رپ فارسی در دانشگاه میشیگان را نیز داشته است. یاس زمانی که ۱۶ ساله بود ابتدا با گوش دادن به موسیقی رپ کار خود را آغاز کرد و این زمانی بود که پدرش از سفرهای تجاری اش از آلمان برگشت و برای او آخرین سی دی توپاک را آورد. یاس که از ۱۸ سالگی به دنبال مرگ پدرش مجبور به پذیرش مسئولیت خانواده خود شد، با بدهیهایی که پدرش برجا گذاشته بود با مشکلات اقتصادی مواجه شد. در نتیجه تحصیلات دانشگاهی را ترک و شروع به کار کرد. در همین دوره یاس شروع به نوشتن شعرهایی کرد که بعداً به موسیقی تبدیل کرد. پس از زلزله بم در ایران، یاس ترانهای تحت عنوان «بَم» را خواند و منتشر کرد که آغاز حرفه خوانندگی او محسوب میشود.
وی در مورد درخواست برای مجوز از دولت ایران و ناکام ماندن برخی از ترانه هایش این چنین گفت:
« من در ترانه هایم نفرین نمی کنم و در راستای تایید مسائلی مانند سکس و تخلفات چیزی نمی خوانم. من می خواهم با افتخار در جلوی خانواده ام ترانه هایم را اجرا کنم. ترانه من معمولاً با گله و شکایات از جامعه آغاز میشود . اما پایان آن همیشه امید است . اهمیت این کار، الهام بخشیدن به نسل جدید است تا از بهترین قوه پتانسیل و نهفتهٔ خود بهره بگیرند . ما به این نیاز داریم»
به دنبال رسوایی انتشار فیلمهای جنسی ایرانی در سال ۱۳۸۵، یاس ترانه «سی دی را بشکن» را به همراه آمین منتشر نمود که درباره یک هنرپیشهٔ زن ایرانی بود که قربانی فیلمی جعلی شده بود. در آوازهای یاس، افرادی مورد انتقاد قرار گرفتند که در پخش کردن این فیلم جعلی و تهمت به آن بازیگر دخیل بودند و یاس از آنها میخواست که این کار شرم آور را متوقف کنند. این ترانه به گوش میلیون ها ایرانی رسید.
یاس کنسرتهایی در شهرهای مختلف آمریکا همانند لس آنجلس، واشینگتن، لاس وگاس، نیویورک، دیترویت و شیکاگو برگزار نمودهاست و همچنین به عنوان نمایندهای از موسیقی رپ فارسی تجربه اجرا و شرکت در نشستهای موسیقیایی در راستای معرفی و توسعه رپ فارسی در بسیاری از دانشگاههای بزرگ آمریکا از جمله دانشگاه میشیگان و دانشگاه نیویورک را داشتهاست. همچنین از یاس جهت شرکت در کنفرانسی تحت عنوان «جامعه آسیا» دعوت شد و وی چند ترانه را در این کنفرانس که در منهتن در جریان بود، اجرا نمود. او همچنین اجراهایی در دبی و لندن داشته است.
یاس همچنین در اردیبهشت ۱۳۸۷ از سخنرانان و میهمانان بخش ویژه همایش ملی آسیب شناسی مسائل جوانان در دانشگاه شیراز بود. در این همایش مباحثی پیرامون رپ و آسیبهای رپ جهانی مطرح شد، و یاس در سخنانی گفت «روایت وی از رپ فارسی نه تنها یکی از آسیب های اجتماعی نیست بلکه با کمی دقت و بلند نظری میتواند به عنوان یه سبک از موسیقی در ایران بسیار مفید باشد.»
اس در آخرین فیلم بلند برنا کازرانی بنام «رعد یک داستان زنانه» به ایفای نقش پرداختهاست و خوانندگی رپ تیتراژ پایانی فیلم را نیز بر عهده داشتهاست. او به عنوان نمایندهای از خوانندگان رپ فارسی در فیلم مستند «Rock On» حاضر شد. این فیلم مستند که به صورت تخصصی به موسیقی راک در ایران میپردازد، به تهیه کنندگی شهیار کبیری ساخته شدهاست.
با توام ای خدای مهربانم!
تویی که حرفهایم را می خوانی ،می فهمی
و عشق را در قلبم فرو نشاندی
به من بگو!
دلتنگیت را در کجای دل زمین دفن کنم
تا اینگونه پریشان حال دیدنت نباشم
طوفان غم را چگونه از دریای دلم دور سازم
تا به ساحل آرامشت برسمنمیدانم!
دلم از جدایی بیزار است و طاقتی برایم نمانده ،
سکوتم از هر فریادی سهمگین تر شده
و عشق تو در رگهایم
نسبت به دیروز جاری تر...
دلم نمیخواهد دیگر به انتظار بنشینم عشق را زنده نگه می دارم ،
و فاصله ها را برای دیدنت در هم می شکنم ،
ندیدن هایت را آویزه گوش زمان می کنم ،
تا به او بفهمانم
که روزگار همیشه اینطور نمی ماند
و آسمان نگاهم
برای باری دیگر ابری نمی شود
چرا که لحظه دیدارت نزدیک خواهد بود
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر می شد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگی ها و نبودن هایت می شد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو می رساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
می دانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم... می دانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود
می دانم که نمی دانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار آمدنت ...
انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما
قدرت و صلابت یه مرد در پهن بودن شونه هاش نیست
بلکه در این هست که چقدر میتونی به اون تکیه کنی و اون میتونه تو رو حمایت کنه
قدرت و صلابت یه مرد این نیست که چقدر بتونه صداش رو بلند کنه
بلکه در اینه که چه جملات ملایمی رو میتونه تو گوشات زمزمه کنه
زیبایی یه زن به لباسهایی که پوشیده... ژستی که گرفته
و یا مدل مویی که واسه خودش ساخته نیست
زیبایی یه زن باید از چشماش دیده بشه
به خاطر این که چشماش دروازه ی قلبش هستند، جایی که منزلگه عشق میتونه باشه. تنهایی تک واژه سنگینی است
یک واژه است ولی عمق یک زندگیست
سالها گذشت وتنهایی سلطان دلم شد
سلطان دل غریب وحسرت کشم شد
ای آشنا ، عالم تنهایی چه خوش است
هرچه باشد از گدایی عشق خوشتر است...
خدایا شاید من بد باشم ولی:
وقتی موسی اومد مناجات کرد گفت بارون نمیاد ندا رسید موسی یه نفر بین شما خیلی سیاه و آلوده است بگو پاشه بره من رحمتم و نازل کنم... موسی اومد گفت خدای من میگه به خاطر یه نفر رحمت من نازل نمی شه، پاشه بره... تا این حرف و گفت گنه کاره سرش و آورد پایین، دلش لرزید، گفت خدا... یه عمر آبرو داری کردی حالا می خوای من و رسوا کنی؟! گفت خدایا همین یه دفعه ارو هم آبرو داری کن! تا این حرف و زد بارون شروع کرد به باریدن... مردم تعجب کردن! گفتن موسی کسی بلند نشد بره! ندا رسید موسی ما با بنده امون آشتی کردیم! یه لحظه! سوال کرد موسی: خدایا میشه به من بگی این بنده کی بود؟! ندا رسید موسی وقتی گنه کار بود آبروش و نبردم، حالا که با ما رفیق شده آبروش و ببرم؟ پی نوشت: پس تو اینقدر مهربونی که با یه لحظه پشیمونی یه بنده گنه کارت باهاش رفیق میشی! من الان پشیمون از همه گذشته ام... آشتی؟!
تو بشو ساحل قلبم
من می شم ماهی مرده
تا بگن به عشق ساحل، لب دریا جون سپرده....هرلحظه بهانه ی تو را میگیرم، هر ثانیه با نبودنت درگیرم،
حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی، من یک طرفه برای تو میمیرم ننال برگ عزیز! که تو محکوم به بادی . . .
ومن محکوم به تنهایی . . . وپاییز پایان مشترک ماست!!!
یكی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كیست ؟
برایش صادقانه می نویسم: برای آنكه باید باشد و نیست... ✔ آهــــاے آدم هــــا (!)
مـــــرا ڪہ هـیـچ مـقـصـدے بـه نـامـم
و هـیـچ چـشـمـے در انـتـظـارم نـیـسـت را
بـبـخـشـیـد /.
ڪہ بـا بـودنـم تـرافـیـڪ ڪـــرده ام ×
یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر در کوچه های شهر ما پیچیده است
دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است
عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است
یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است
می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده است
عاشق تو بودن برام افتخاره
اگه تو نباشی دلم بی قراره
دلم بی قراره واسه با تو بودن
می خوام که دستات و بگیرم دوباره
ستاره ی من شو تو شبای سردم
نیستی که ببینی چقدر پر دردم
کجایی عزیزم دنبالت بگردم بی تو تک و تنهام چاره ای ندارم
از غم نبودت همیشه بیمارم
تو خاطراتم باش تو من و باور کن
حیف که دیگه نیستی
اینجا با من سر کن
زین پس تنها ادامه می دهم،در زیر باران....
حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم و کناری می اندازمش
میخواهم تنهایی ام را به رخ این هوای دو نفره بکشم....!
باران نبار من نه چتر دارم نه یار...!
با تو هوس عاشقی كردم
معنی عشق و تجربه كردم
بی تو برای تو گریه كردم
من قلبم و به تو هدیه كردم نمیدانی
چطور گیج می شوم
وقتی هرچه می گردم
معنی نگاهت را
در هیچ فرهنگ لغتی
پیدا نمی کنم... !
نوشتن یه سعادت هست! و من خوشحالم که این سعادت این بار در قالب یه داستان کوتاه به من رو کرده. داستانی که می خونید دست نوشته خودم هست. آره می دونم شاید خیلی مشکل داشته باشه ولی خوب چه می شه کرد! به بزرگی خودتون ببخشید. تشکر می کنم از فرزانه و رومینا که با نظراتشون راهنمایی کردن من رو. این داستان کوتاه در قسمت دست نوشته های خودم قرار گرفته. منتظر نظراتتون هستم. بسم الله....در اتاق مطب و بست و کشون کشون اومد بیرون از ساختمون... خنکی هوا رو با اولین باد سرد پاییزی که بهش خورد حس کرد. باز همون حسی که دوست نداشت بهش دست داده بود. دوست نداشت به خاطر این تقدیری که داره غصه بخوره اما می خورد. پیش خودش فکر می کرد واقعا ناراحتی نداره ولی اینی که میاد سراغش و مجبورش می کنه نخنده یه یادگیری غلط هست مثل تموم یادگیری های غلط دیگه زندگیش...
به اولین نیمکت کنار خیابون که رسید نشست. اون عاشق این خیابون بود، چون تو بهتری نقطه شهر بود و هواش حرف نداشت. دو طرف خیابون کنار پیاده رو درخت های قدیمی بودن که کنارشون هم یه جوی آب بزرگ رد می شد. گرچه این چند سال اخیر کمتر توش آب رد می شد ولی هنوز هم پیش میومد که تن جوی آب خیس بشه... مث چشم های بارون که هر شب خیس بودن. پاییز با برگریزونش زیبایی پیاده رو رو چند برابر کرده بود.نوشتن یه سعادت هست! و من خوشحالم که این سعادت این بار در قالب یه داستان کوتاه به من رو کرده. داستانی که می خونید دست نوشته خودم هست. آره می دونم شاید خیلی مشکل داشته باشه ولی خوب چه می شه کرد! به بزرگی خودتون ببخشید. تشکر می کنم از فرزانه و رومینا که با نظراتشون راهنمایی کردن من رو. این داستان کوتاه در قسمت دست نوشته های خودم قرار گرفته. منتظر نظراتتون هستم. بسم الله....در اتاق مطب و بست و کشون کشون اومد بیرون از ساختمون... خنکی هوا رو با اولین باد سرد پاییزی که بهش خورد حس کرد. باز همون حسی که دوست نداشت بهش دست داده بود. دوست نداشت به خاطر این تقدیری که داره غصه بخوره اما می خورد. پیش خودش فکر می کرد واقعا ناراحتی نداره ولی اینی که میاد سراغش و مجبورش می کنه نخنده یه یادگیری غلط هست مثل تموم یادگیری های غلط دیگه زندگیش...
به اولین نیمکت کنار خیابون که رسید نشست. اون عاشق این خیابون بود، چون تو بهتری نقطه شهر بود و هواش حرف نداشت. دو طرف خیابون کنار پیاده رو درخت های قدیمی بودن که کنارشون هم یه جوی آب بزرگ رد می شد. گرچه این چند سال اخیر کمتر توش آب رد می شد ولی هنوز هم پیش میومد که تن جوی آب خیس بشه... مث چشم های بارون که هر شب خیس بودن. پاییز با برگریزونش زیبایی پیاده رو رو چند برابر کرده بود.
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.