تبادل
لینک هوشمند
داستان باحال و جالب استاد و دانشجو.........................................................................................................................
تو+ عشق = زندگی
زندگی+ تو = آرامش
من- تو = دیوونگی
عشق+ دیوونگی = تو
زندگی- تو = مرگ
خنده بر لب مي زنم تا کس نداند راز من ورنه اين دنيا که ما ديديم خنديدن نداشت
به چشمانه مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را
تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم
به پاکی چشمانم قسم که تا ابد...
.....دوستت دارم
زندگی مثل بازی گل یا پوچه !
با تو گله !
بی تو پوچه !
هنگامی که اندوه من به دنیا امد از او پرستاری کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم زیبا شد و سرشار از شادی های شگرف هم دوست می داشتیم زیرا که اندوه دل مهربانی داشت می گفتیم روزهامان پرواز می کردند و شب هامان آکنده از رویابودند هرگاه من و اندوهم با هم آواز می خواندیم همسایگان ما کنار پنجره هاشان می نشستند و گوش می دادند شگفت هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم مردمان مارا با چشمان مهربان می نگریستند و با کلمات بسیار شیرین با هم نجوامی کردند بودند کسانی که از دیدن ما غبطه می خوردند زیرا که اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سرافراز بودم ولی اندوه من مرد چنان که همه چیزهایی زنده می میرند و من تنها مانده ام که باخود سخن بگویم و با خود بیندیشم اکنون هرگاه سخن می گویم سخنانم به گوشم سنگین می آیند هرگاه آواز می خوانم همسایگانم برای شنیدن نمی آیند . هرگاه هم در کوچه راه می روم کسی به من نگاه نمی کند. فقط در خواب صداهایی می شنوم که با دلسوزی می گویندببینید این خفته همان کسی ست که اندوهش مرده است
اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند و
من و اندوهم به یکدیگر مهر می ورزیم و جهان گرداگردمان را
و دل من از اندوه مهربان شده بود هرگاه من واندوهم با هم سخن
زیرا که اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شدهبود
زیرا که آوازهای ما مانند دریا ژرف بود و اهنگ هامان پر از یادهای
صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.